زن
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
مریم حیدر زاده
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ، من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم مریم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ، اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم