سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق من

من که عاشفتم من که ذرات وجودم ترا صدا میزنه،من که با صحبت کردن با تو جانی تازه تو کالبدم دمیده میشه،من که و جودم بسته به توجه ونگاه توست،من که ابراز احساس تو برام بزرگترین آرزوی زندگیم شده،من که از همه کس و همه چیز دل بریدم وبه عشق و محبت تو دل بستم،وقتی که اسم تو به میان میاد هیجان و شوق سرا تا پام را فرا میگیره ووقتی ازت خبر ندارم همه وجودم پر از غم و اندوه میشه،تو خوب میدونی من عاشقانه دوستت دارم.تو میدونی قلبم لبریز از عشق و محبت توست.تو میدونی سینه ام دشت شقایق های عشق آتشین توست.ووجودم مالامال آرزوی با تو بودن است من ناچارم که با افتخار منت تو را بکشم تا در کنارم باشی تا من از با تو بودن به آرامش برسم.میدونم که این را حمل بر خودخواهی من میگذاری و از من گذشتی احساس نمی کنی ولی این را بدون عزیزترین چیزی که دارم و اونم قطره های اشکمه نثار قدم هات میکنم.تادر کنار تو باشم و با تو بهار زندگی را احساس کنم.عزیزم وجود تو برای من تنفس هوای تازه است،صفای با تو بودن را از من مگیر

زن

دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
15شهریور

مریم حیدر زاده

دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
 دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
 چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
 انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
 منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
 باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
 انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
 از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
 تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی

با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
 انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
 آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم 
 گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
 از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
 دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
 تو یه بی تفاوتی ،‌ من از فضات خسته شدم
 دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
 من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
 انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم مریم و نگفتنات خسته شدم
 یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
 بازی زشت غریب آشنات خسته شدم 


حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه


تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
 من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
 واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
 راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
 من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
 به جون خودت قسم نه ،‌ به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم


 به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
 روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
 منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
 انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
 حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
 تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
 از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
 شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
 مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم


کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
 حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
 ای خدا ،‌ اینو فقط من و تو و اون می دونیم
 نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم